این هم یه مطلب دیگه برای کتاب سال گالری محسن
تهران
آسمان دودزده، خیابان های مزدحم از ترافیک، آسفالت های خیس و غروب دلگیر پاییزی در فضای خاکستری شهر تهران، دستمایه نمایشگاه آثار نقاشی محمد مثنوی با عنوان تهران است.
غلبه سطوح رنگی سرد و خنثی جز در موارد اندکی در قالب لکه رنگهای امپرسیونیستی زرد و قرمز چراغ ماشین ها در هم شکسته نمی شود. تکرار حضور برج میلاد به عنوان نماد رسمی شهر، عامدانه آزاردهنده و سرسخت می نماید. برج آزادی در قامتی رنجور و تکیده با رنگهای سردی به تصویر کشیده می شود که آن را مانند روحی سرگردان در مه سبک و بی وزن می نمایاند چنان که گویی هرگز واجد حجم، هستی و واقعیتی ملموس و مرئی نبوده است وعنوان اثر : قافیه ای که با هر واژه می آمیزد، که هوشمندانه از شعر آزادی اثر اکتاویو پاز[1] شاعر مکزیکی برگرفته شده است:
قافیهیی که با هر واژه میآمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ میخواند،
آزادی
که فرمانش بر روسپیخانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آسمان خراش های در هم فرو رفته و ازدحام اتومبیل های سردرگم و سلب هویت شده و منظره ای که گویی در چارچوب بوم یخ زده است، منظره نگاری شهری مثنوی را از بدنۀ تاریخی این ژانر جدا می کند و سبکی می آفریند که شاید بتوان آن را منظره نگاری مفهومی نامید.
در حالی که در اواسط قرن هفدهم میلادی با نفوذ منظره نگاری شهری[2] به آثار نقاشان هلندی این سبک جایگاه تثبیت شده تری یافت، تنها در اواخر قرن نوزدهم بود که نقاشان امپرسیونیست بر اتمسفر و پویایی های زندگی روزمره شهری تمرکز کردند. یکی از نتایج فرعی این اسلوب، بی طرف یا غیر شخصی شدن هنرمند و تلاش صادقانه او در سازماندهی احساس بصری نور بود. واقعیت این بود که خیابان های شلوغ، سرزنده و پر هیاهوی پاریس، مناظر طبیعی پل ها، کلیسا و رودخانه ها و غروب آفتاب موضوعاتی بودند که هنرمندان امپرسیونیست[3] هرگز از منظر انتقادی به آن نمی نگریستند.
بر خلاف سکوت بی طرفانه بدنه عمده منظره پردازان تاریخ هنر ، نگاه گزنده و تلخ مثنوی، آثار او را از صرف ثبت کنندۀ لحظۀ حال بودن، به بیان گر حس و حال نه چندان خوشایند این لحظات روزمره شدن، قلب ماهیت می دهد. این تلاش ارزشمند اما در بیش معناسازی عناوین آثار عمدتاً نتیجه ای به دست نمی دهد و ارتباط عناوین با بدنه اثر، کنایی اما ناکارآمد است طوری که به نظر می رسد فضاهای ساخته شده زبان گویاتری از عناوین تحمیلی دارند.
موقعیت حاشیه ای و جدایی منظره پردازی شهری از بدنه رایج هنر معاصر، هنرمند نقاش چنین آثاری را در موقعیت ریسک پذیر جدی نگرفته شدن قرار می دهد، در موقعیتی که آثار هنر جدید و پسا مدرن یکه تاز میدان هنر امروز کشور هستند، ارزش های پذیرفته شده ای چون نقد در آثار دیگر کمرنگ تر شده است. گویی قالب های پذیرفته شده برای بیان دغدغه های حال به انواع آوانگاردتری چون آثار اجرا[4]، چیدمان[5]، ویدیو[6] و تلفیق عکس و نوشتار محدود شده است. علیرغم این واقعیت تلاش مثنوی حرکت جسورانه ای در بیان ناقدانۀ واقعی ترین واقعیت های زندگی امروز در چارچوب مدیوم سنتی نقاشی و ژانر قدیمی، آشنا و همواره بی خطر منظره نگاری شهری است.
مهسا فرهادی کیا
.