تو مرا به گریه می اندازی
این متن رو برای نمایشگاه خانم سمیرا اسکندرفر با عنوان « تومرا به گریه می اندازی» نوشتم. من نقد زیادی روی این کار و تیپیک مشابه اون دارم که در یک فرصت مناسب مطلبی راجع بهش خواهم نوشت. ولی متاسفانه فضای حاکم بر مطبوعات طوری هست که بازخورد منفی به آثار به دیوار بلند حذف و سانسور اصحاب «دلسوز» و رسانه و جماعت رفقای گرمابه و گلستان برخورد می کنه و نویسنده یا مجبور به ملاحظه کاری و اغماض می شه و یا مثل من در این نوشتار مجبور می شه به در و دیوار دلالت های برون متنی اثر و ارتباطش با بدنه تاریخ هنر بکوبه که گویی داره راجع به آثار دیگری صحبت می کنه. این از اون مواردی بود که عدم غنای اثر و از همه مهم تر کمبود خلاقیت در اون نگارنده رو وادار به تزریق مولفه هایی به دل اثر می کنه:
«بدن بوم اولیه ای است که زنان بر روی آن به بیان هویت ها، ناامنی ها، جاه طلبی ها و کشمکش های خود می پردازند. این بدن مانند نسخه ای است چند بار نوشته شده، که بسیاری از پیغام های متضاد در مورد زنانگی بر روی آن نوشته و باز نوشته شده اند.» ( لارن گرینفیلد[1])
سمیرا اسکندرفر با لمس لبه های تاریک مرگ در قالب اغراق و تصنع به بیان اضطراب های نسلی می پردازد که تنفس در اتمسفر قاعده مندی و یکسان سازی، بخش مهمی از تجربه زیسته اش را شکل می دهد.
فرهنگ از طریق تعیین مرزها و حیطه های قدرت و نیز با خلق ارزش ها و تابوها، نه تنها به اعمال نفوذ در رفتارهای اجتماعی افراد می پردازد، بلکه خصوصی ترین اعمال و خواسته های انسانی را نیز به نظم کشیده و آن را تحت چهارچوب های خاصی از مشروعیت کنترل می کند. تاثیر این نظم و گاهی حتی تضاد آن با درونی ترین امیال انسانی، در آثار اسکندرفر در قالب مجاورت عناصر محدود کننده و بی پروا، هم زمان، وجهی چند پاره و هویتی نامنسجم و نه چندان راحت را در مقابل بیننده قرار می دهد. فرد گرایی به عنوان یکی از دستاوردهای اصیل مدرنیته مفهومی است مبتنی بر منطق تفاوت که تکثر افکار و سلیقه ها را به خوبی توجیه می کند. این در حالی است که اسکندرفر با تکرار پوشش سیاه رنگ در کلیه ی آثار این مجموعه، نگاه مبتنی بر وحدت و یکسان ساز رایج در گفتار قدرت غالب در جامعه خویش را به عنوان پوسته ای ایدئولوژیک و متعارض با مفهوم فردیت به مثابه تفاوت قرار می دهد.
در حالی که تقابل های دوتایی[2] اصطلاحی است که ژاک دریدا اندیشمند پساساختارگرا آن را به عنوان ویژگی رایج فرهنگ غرب از زمان افلاطون تا دوران معاصر به نقد می کشد. خصلتی که مایل به طبقه بندی پدیده ها به دو گروه اصلی مانند: مرد/ زن، فیزیک/ متافیزیک است و برتری دادن یکی از طرفین تقابل بر دیگری. در آثار اسکندرفر کفه ی ترازوی این «تقابل»، به نفع عناصر حاشیه ای، مشکوک و حتی مطرود فرهنگی، به واسازی از طریق غلبه ی این نشانه ها می پردازد، به شکلی که در کنار تنها عنصر خودی پوشش سوژه، تجمع نشانه های «دیگری» در قالب رنگ آمیزی تند، اغراق شده، و اغواگر ناخن ها و لب ها بر اثر مسلطند و بیرون زدگی سرکش لایه های پس رانده ی ناخودآگاه زنانه و نه چندان معصومی را هشدار می دهد.
خون گریه های این چهره ی نقاب گونه و مصنوع و اساس سطحی سازی آثار و پرداختن به رسم هنر پست مدرن با افشاء ترفند تصنع و عامی گری، نه تنها از بیان فحوای دراماتیک اثر نمی کاهد، بلکه کارکرد غمزای طنزی تلخ را از طریق وارونه سازی عامدانه نشانه ها به نمایش می گذارد.
این کدگذاری دوگانه[3]- مفهومی که چارلز جنکس شارح پست مدرنیسم به عنوان خصیصه هنر پست مدرن در یکجایی عناصر مدرن و سنتی و فرهنگ عامه و نخبه به کار می برد- نه تنها در بیان کشمکش مابین امیال و چارچوب ها، و نوع پوشش و آرایش سوژه، بلکه در رویارویی میان عناصر فرهنگ عامه ای چون آبنبات، لباس عروس، میوه های هوسناک و پوشش شخصیت تئاتر گونه، سعی در اتخاذ زبانی کنایی و طنزگونه برای بیان محتوایی تراژیک دارد.
مجاورت نشانه های زبانی و تصویری که خاستگاه آن به دهه 1970 و آثار هنرمندان پسا مفهومی بازمی گردد، در آثار هنرمندانی چون ویکتوربرگن و بارباراکروگر، با خلق وضعیتی متضاد میان ارجاعات نشانه های زبانی و تصویری، به آثاری گزنده مبتنی بر نقد اجتماعی انجامید. اسکندرفر نیز در تداوم همین روند با بهره گیری از نشانه های زبانی در قالب جملات مجاور آثار در حالی که در برخی از آن ها همراستا با دلالت های تصاویر به خلق معنا می پردازد، در غالب آثار دیگر وضعیتی متناقض، لجوج و غیر توضیح دهنده را در تعارض میان نوشتار و تصویر، به پیش می کشد، وضعیتی که در آثار کروگر به اوج خود رسیده بود.نمونه این تقابل در اثری با عنوانی برگرفته از احمد شاملو با عنوان : آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست، بیان موثری می یابد.
اسکندرفر با خلق سوگنامه ای نمایشی، و عمدتاً مبتنی بر کدگذاری های چندگانه[4]، دست به بیان دغدغه هایی می زند که در آثار هنرمندان زن چند دهه ی اخیر نقشی محوری داشته است :امیال ممنوعه در مواجهه با گفتار مسلط فرهنگ، مواجهه ای که فرجام آن در اینستالیشن هنرمند در قالب سنگ قبر خودش به تلخی می انجامد.
مهسافرهادیکیا